ریتم آهنگ

شوکران زندان در قصه‌های گلستان

شوکران زندان در قصه‌های گلستان

«انسان بودن‌ها مان، اگر که انسانیم، در اندیشه هامان است، در برداشت هامان به مأخذ انسانی از زمانه‌مان و خصلت و اعمال هم زمانه دور یا نزدیک» (ازنامه به سیمین دانشور )
درباره گلستان بسیارها گفته‌اند و بسیارها نوشته‌اند، وهم در تقدیر و تقبیح وهم با عناد و هم با انصاف و گاه موشکافانه و جستجوگرانه به زدن زخمی، یا نهادن مرهمی بر زندگی و آثار بزرگ‌مردی که «آب در خوابگه مورچگان ریخته است» و خواب نوشین خرگوشانه از چشم‌هایی پرانده است و خود هم حیای حجاب مهلک از زبان و قلم زدوده، گستاخانه وبی پروا نقاب ریا از جسم و جان به دور افکنده است. به جرأت می‌توان گفت، در میهن ما به‌ندرت نویسنده‌ای چون او توانسته است. تا این اندازه خودِ خودش باشد. «خوب، بد، زشت» ش را کاری نداریم. شاید درباره آثار اندکش درباره بند و زندان کم گفته باشند که گمان بر آن است که کسانی چون لیلا صادقی باصداقت و زحمت کمتر گفتنی به جا گذاشته باشد واما دراین مورد نه آنگونه که باید . گلستان اگرچه از داغ و درفش سیاه‌چال‌های قرون‌وسطی‌ای زندان می‌گوید. اگرچه از حد توان آدمی زیر ساتور سِتبر ستمگران می‌گوید، اما همیشه نگاهی ژرف کاوانه و عمیق به‌سوی جبهه خودی دارد. گلستان از زخم‌هایی می‌نویسد که اگرچه از پس سالیان التیام یافته‌اند، اما جایشان بر اندام جامعه هنوز هم باقی است وهنوز هم یادآور جنایات حاکمیت ستم شاهی از یک سو و اشتباهاتِ جزمی نگرانه روشنفکران و مبارزان «زمانه برخورد» از سوی دیگر است . گلستان نه تنها شاهد که خود شرکتی چشمگیر در بیشتر این جریان ها داشته است و ژرف کاوانه از این‌ها می‌نویسد و دردهای دیگر که بسیارشان از آشنایان نزدیک است.
ابراهیم گلستان، نویسنده، فیلم‌بردار، عکاس، کارگردان، مترجم و منتقد آثار هنری و یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان زمان خود بر هنر و ادبیات ایران بوده است. وی دارای نثری فاخر و منحصربه‌فرد است که متأثر از ادبیات کهن ایران و به‌ویژه همشهری‌اش سعدی می‌باشد. از طرف دیگر آشنایی با ادبیات برون‌مرزی و ترجمه آن‌ها ازجمله آثار فاکنر، همینگوی و چخوف بر آثارش بی‌تأثیر نبوده است. این‌ها و آشنایی تنگاتنگ با هدایت، چوبک و علوی، بر غنای نثر مدرن و فاخرش افزوده است.
نماد، استعاره، ایجاز، تمثیل و توصیف و تصویر در آثار گلستان بسیار بکر و کم‌نظیر است که بخشی از آن برگرفته از نگاه سینمایی و دید و دریافت خاص وی هست.
فشار و اختناق و کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ به همراه ملی شدن نفت و نهضت مصدق و کار و اقامت در آبادان بر پختگی وی و آثارش افزود.
در پس تمامی آثار ابراهیم گلستان اعم از فیلم و سینما تا رمان و داستان، پختگی خاص و اندیشه‌ای عمیق و زیرکانه همراه با بهترین شیوه پرداخت به چشم می‌خورد. در ادبیات زندان گلستان به بررسی خواستگاه دو طرف زندانی و نظام حاکم با چرایی‌ها و چگونگی دور از احساسات و شتاب‌زدگی نگاه می‌کند.
وی ادبیات زندان را در رابطه با جریان‌های فرهنگی و اجتماعی بیرون بررسی می‌کند و بیهوده وعده سر خرمن و شعارگونه نمی‌دهد. یاس و ناامیدی و نوعی از نهیلیست در ادبیات زندانش دیده می‌شود.
فضای موزون، نثر فاخر شعرگونه، ضرب‌آهنگ‌های پی‌درپی، موسیقی روانی کلمات در هم‌نشینی با یکدیگر، تأثیر آثار کهن ایران بیهقی، سعدی، مرزبان‌نامه و… به همراه فاکنر، همینگوی، جویس، فلوبر، داستایوسکی، استاندال و دیگران و تلاش وسواس گونه نویسنده در نوشتن به پختگی کم‌نظیر نثرش کمک می‌کند. از نویسندگان تحت تأثیر وی می‌توان از گلشیری، مندنی پور، ابو تراب خسروی و عباس معروفی نام برد.
دو حرف از زندگی گلستان
هنوز دیپلم نگرفته است که می‌تواند بعضی از آثار خارجی را ترجمه کند. تحصیل در دانشگاه حقوق تهران را نیمه‌کاره رها می‌کند. بسیاری از کارهای هنری نظیر عکاسی، فیلم‌برداری، کارگردانی و… را در سطح عالی و استادی فراگرفته. وی از دوستان نزدیک صادق هدایت و صادق چوبک بوده است. در ۲۱ سالگی با دخترعمویش فخری گلستان ازدواج کرده و حاصل این ازدواج لیلی گلستان مترجم و هنرمند بزرگ و کاوه گلستان عکاس و هنرمند می‌باشد (که در جنگ ایران و عراق ضمن کارکشته می‌شود) دوستی وی با فروغ فرخزاد موضوع چندین مقاله و کتاب بوده است وی سال‌هاست که در انگلستان سکونت دارد و اکنون در نودوچندسالگی به‌سلامت زندگی می‌کند.
از آثار گلستان
ازآنجاکه آثار پربار گلستان بسیار گسترده‌اند و در طول زمان در انتشارات گوناگون داخلی و برون‌مرزی منتشرشده‌اند، جمع‌بندی کامل و بدون نقص تمامی آثار وی کار ساده‌ای نیست. به‌طور مثال: مجموعه داستان‌ها در یک انتشارات با انتشارات دیگر در نحوه انتخاب آن‌ها متفاوت است. بدیهی است که مقالات و یادنامه نویسی های وی بیرون از این فهرست هستند.
آثار سینمایی ابراهیم گلستان
۱-خانه سیاه است (با همکاری فروغ فرخزاد)
۲-از قطره تا دریا
۳-موج و مرجان و خارا
۴-تپه‌های مارلیک
 ۵-گنجینه هایگوهر
۶-خراب‌آباد
۷- خرمن و بذر
۸-دریا (ناتمام)
۹-فیلم خواستگاری
۱۰-خشت و آیینه
۱۱- اسرار گنج دره جنی (برگرفته از کتاب گلستان به همین نام)
برخی از ترجمه‌ها
کشتی‌شکسته‌ها (۵ داستان) انتشارات آگاه ۱۳۵۶ تهران چاپ سوم
زندگی خوش و کوتاه فرانسیس مکومبر (معرفی و ترجمه چند داستان از ارنست همینگوی و هلکبری فین مرک تواین)
دون ژوان در جهنم (ترجمه نمایشنامه جورج برناردشاو)
داستان و رمان
آذر، ماه آخر پاییز (۷ داستان) چاپ چهارم انتشارات بازتاب نگار تهران ۱۳۸۸
شکار سایه (چهار داستان)
جوی و دیوار و تشنه
اسرار گنج دره جنی چاپ چهارم بازتاب نگار تهران ۱۳۸۱
مد و مه چاپ اول چاپخانه میهن تهران ۱۳۴۸
خروس
نامه به سیمین به همت عباس میلانی چاپ اول بازتاب نگار تهران
مختار در روزگار
مد و ِمه
مد و مه در کنار بوف کور هدایت و شازده احتجاب گلشیری و جای خالی سلوچ چهار ستون بی‌تردید ادبیات داستانی و ماندگار و رشگ انگیز معاصر ایران‌اند که از دل آن‌ها و با دید و دریافت نویسندگان دیگر ،داستان‌ها ورمان های بسیار و موفق دیگری به زیور طبع آراسته گردیده است که بعضی از آن‌ها در حد و اندازه‌ای نزدیک به همان آثارند.
گلستان در مد و مه فضای اختناق و سرکوب دهه چهل را با جو پلیسی و زندان و شکنجه نشان می‌دهد. از شط بوگرفته می‌نویسد. از سرزمین دجال و رجاله ها سخن می‌راند .یاس و دل‌مردگی با نوعی از نهیلیست و ناامیدی بر «مد و مه سایه»افکنده است .عباس مرده است. پاسبان می‌گوید :خطرناک است. شاید اعدام شده است اما نویسنده تکلیف را مشخص می‌کند و خود هم می‌داند که تا زمانی که ما تماشاگر ویرانی‌های جامعه و خود هستیم و کاری نمی‌کنیم امید رستگاری نمی‌رود.
یک‌شب صدای تیر و تفنگ از دور، از سمت حاشیه شهر در جنوب برخاست و هی زیادتر می‌شد. گفتند ایل قشقایی است. گفتند ضد دولت است و قصد تصرف شهر را دارند …آن شب تا صبح تیر درمی‌رفت. تا اینکه کم شد و دیگر تمام شد … فردا من دیر بیدار شدم. گفتند جنگ دیگر تمام شد، دولت برد، ایل هم برگشت. (گلستان ،۱۶:۱۳۴۸)
و شکست که بیاید. سرکوب می‌آید و زندان و آن‌وقت خلوتی پیدا می‌شود برای شکنجه و خالی نمودن دق دلی‌های مانده در ضمیر حاکم از تر س و لرزهایی که از شکست داشته است.
«… شب سنگین و خیس بود. بوهای گنداب و نفتی که روی شط از نشد شیر ولوله پراکنده بود با غلظتی برنده زیر مه لخت مانده بود … از خواب منگ و پر عرق عصر پاشدم عباس را صدا کردم گفتند مرده است … همسایه گفت ((فحش نده. بیچاره مرد. زیر اتول رفت. نزدیک ظهر دم رستوران به ماشین خورد.)) با نیشخند و پای‌برهنه –که گفتند در چرخ له‌شده چندان چپیده بود که آن را با اره و چکش از آهن شکسته درآوردند.( همان: ۱۲۸ و ۱۲۹ )
در روی این مرداب حالا نوبت به لخته‌های لجن می‌رسد. گله‌ای قارچ، گل‌های نیلوفر، گل‌های بی‌ریشه، گل‌های سم، همه رفتند، کنده شدند و در بخار فساد محیط خود مردند، اکنون دیگر دور، دور خالص و محض لجن شده است. لجن به حالت خالص، لجن بی‌شکل و به‌ظاهر غیر از لجن. (همان:۱۶۶)
کمتر نویسنده‌ای چون گلستان می‌تواند با نمادهای بکر و بدیع فضای اختناق. تصادف، کشتن، مهاجرت، وکنده شدن آدمی را از جای خود با شور بختی ویاس و ناامیدی بعد از کودتا ،این گونه زیبا وتلخ به  تصویر بکشد.
«… گفتم من عباس را دیدم که زیر اتول رفت.
گفت از بس تخس بود بی‌انصاف.
گفتم حیفش بود. گفت آبرو می‌برد. زبروزرنگ بود جوشش داشت. سالم بود. اگر می موند اسباب دردسر می‌شد با ما مخالف بود. »(همان :۱۹۹)
گلستان بعد از کودتا، فضای بسته کشور را که به زندان می‌ماند و سرکوب اختناق در همه‌جا حکم‌فرماست. این‌گونه توصیف می‌کند.
«من امشب از پنجره شط را نمی‌بینم. امشب این پنجره بی‌فایده است. وقتی‌که شط پنجره پوشیده است، وقتی‌که پشت پنجره چیزی نیست، وقتی‌که چشم نمی‌بیند یک پنجره چه فایده‌ای دارد؟ من شط می‌خواهم روشن. من چشم می‌خواهم بینا. شط وقتی روشن شد من به فکر پنجره می‌افتم.(همان:۱۶۸)
در مد و مه اگرچه ما به‌طور فیزیکی با فضای زندان روبه‌رو نمی‌شویم اما در بیشتر نماد و استعاره‌ها ما زندان و زندانی را احساس می‌کنیم و دهن‌کجی غیرمستقیم راوی داستان را نسبت به آن می‌بینیم.
مجموعه (داستان آذرماه آخر پاییز)
آذر، ماه آخر پاییز از هفت داستان تشکیل‌شده که مستقیم و غیرمستقیم با یکدیگر ارتباط موضوعی و درون‌مایه‌ای دارند. از طرف دیگر اکثر این داستان‌ها در ارتباط با ادبیات زندان و مقاومت مردم در برابر سلطه حکومت جابرانه است. در داستان‌های این مجموعه گلستان از زبان شخصیت‌های داستان‌ها ما را با زندان ستم‌شاهی، ظلم و بیداد خان‌ها، مقاومت زندانیان، فقر و نداری خانواده‌های زندانیان سیاسی و شکنجه و اعدام زندانیان آشنا می‌کند و ایجاد هم ذات پنداری و درک عمیق در خواننده می‌نماید.
گلستان در این مجموعه می‌خواهد به این نکته اساسی بپردازد که زندان منحصر به خود زندانی نیست که خانواده و بستگانش شرایط بدتری را تجربه می‌کنند. به‌عبارت‌دیگر زندان میدان وسیعی است به‌اندازه جامعه. در خود داستان آذر، ماه آخر پاییز نویسنده از نگاه راوی داستان به زیبایی به بیان این مسئله می‌پردازد.
«من منتظر این زنگ بودم. سه زنگ کوتاه و یک زنگ بلند اما باز پنجره باز کردم ببینم خودش است…صدای علی را شنیدم و از بند اضطراب رها شدم… زن کوتاه‌قد که چادر بر سر کرده بود در چهره من خیره شد. سرش را تکان می‌داد. انگار می‌خواست از توی چشم و چهره من خط آشنایی بیرون بکشد. ناله کوتاه و بریده‌ای مرا لرزاند. رو برگرداندم دیدم کنار اتومبیل زن دیگری ایستاده است و بچه پیچیده در قنداقی را در بغل دارد زن گریه می‌کرد. من نمی‌دانستم چه بکنم …جوان آمد زیر بغل زن جوان را گرفت و بعد رویش را به من کرد و گفت ((خیلی هم از قول ما سلام برسونین)) در خواهش او شکنج موج می‌زد.گفتم: احمد حالش خوبه. به همه شما سلام رسوند. آخه نمی‌شد خودش بیاد. اون هم اینجا. شما که می دونین دارن دربه‌در دنبال سایه‌اش می گردن… هر دو زن گریه می‌کردن … بگو می‌خواستی بیای ما را یه بار دیگه ببینی و نتوانست پیش ناله خود را بگیرد. ((الهی خیر نبینن، الهی دربه‌در و آواره شن که با ظلم خودشون این‌جور مردم را آزار میدن، این‌طور عزیزای مردم را آواره می کنن امیدوارم به‌حق خون حسین نیست و نابود بشن. قرنشون سر بیاد. دستگاهشون از هم بپاشه … من پیش رفتم و زن را از اتومبیل با نرمی بیرون کشاندم. پی‌درپی می‌گفت ((بگین هوشنگ هم اومده بود باباش را ببینه بگین)) … پیره زن که گریه می‌کرد گفت ((این را هم برای سر راهیش آورده بودیم. شما بهش بدین ای احمد جون مادر به فدات …)) دست دراز کردم و پاکت را گرفتم. شاید زیر چادرش گرفته بود که هنوز خیس نشده بود.((گلستان ،۳۹:۱۳۴۶و۳۸ )
 بهتر از این نمی‌شود وضعیت خانواده زندانی سیاسی فراری_که بعدها دستگیر و تیرباران می‌شود _را تصویر کرد و این از توانایی‌های گلستان است که هنر سینما را هم به کمک داستان می‌آورد و ما گویی داستان را در فیلم و از نگاه دوربین تماشا می‌کنیم.
«من احمد را می‌دیدم. زنش را هم دیده بودم و این بچه‌اش را هم … این بجه را که در میان ترس و
هجوم سرنیزه و هفت‌تیر به دست‌ها به دنیا آمده بود.
ریخته بودند در خانه احمد. ریخته بودند توی کوچه و پشت‌بام. زائو ناله می‌کرد که این ((نقش‌های حمام)) را با لگد شکستند و با سرنیزه ریختند تو. احد آنجا نبود اما بچه‌اش از مادر زاد (همان:۴۱)
و آن‌گونه که پیش‌تر هم گفتیم این واقعیت ملموس زندگی خانوادگی یک زندان است و دست‌کمی از سرنوشت خود زندانی که شکنجه و آوارگی را تحمل کرده و سرانجام تیرباران می‌شود ندارد و درنهایت راوی اول‌شخص گلستان سرنوشت بخشی از مقاومت را این‌گونه توضیح می‌دهد:
«او را کشته بودند. من در رستوران بودم که رادیو خبر داد او را کشته‌اند …چه خواهد شد حالا نوبتشان شده بود. گُر و گُر خواهند کشت … او را کشتند و همه را می‌کشند و همه‌چیز کشته‌شده است.
خواستم راه بیفتم چشمم به مجسمه افتاد … مزخرف. این چیست که ساخته‌اند …که این‌طور قوز کرده است؟ بدبخت‌ها مجسمه ساخته‌اند برای مملکت مجسمه‌ها مجسمه مرده برای مجسمه‌های مرده» (همان:۳۷)
و نویسنده یاس و ناامیدی و سکوت مرگ وار جامعه را در مقابل جنایات حکومت به گونه بالا نشان می‌دهد با دهن‌کجی نفرت بار نسبت به نظام اما بازهم ناامید نمی‌شود و در پایان این‌گونه می‌گوید.
«حالا مرده که مرده. در راه فردا مرده اما چیزی بر جای گذاشته. هوشنگ. ده بلند شو، باید بزرگ شود … از راهی برو که تو را به خانه خودت برساند. تو و فردا و نگاهداری از بازمانده احمد.» (همان:۵۰)
داستان تب عصیان
گلستان زیباترین نام را بر این داستان نهاده است که هم حکایت تب و هذیان و عصیان و زندان است و به‌نوعی ادامه داستان قبلی از منظری دیگر. نگارنده بر این باور است که داستان‌های این مجموعه را می‌توان داستان در داستان و یا به‌نوعی بینامتن نامید که به گونه هزارویک‌شب هر داستان ادامه داستان قبلی را پی می‌گیرد. در همان زمینه و با روایت و ناگفته‌های دیگر. داستان زهرچشم گرفتن و تثبیت حکومت غیرعادلانه است، با تازیدن و تازیانه بیداد. در زندانی که خود نماد یک جامعه بزرگ است، نماد ایران است.
«پیش از ظهر امروز زندانبان درهای سلول را بازکرده و همه زندانیان سیاسی را به حیاط رانده بود. همه که گرد آمدند، افسرنگهبان که تازیانه چرمی خود را بر چکمه می‌زد فریاد کرد ((بیاریدش)). کمی بعد احمد کاوه را کشان‌کشان آوردند. مچ‌های احمد کاوه را از عقب بر هم با زنجیر بسته بودند و دو پاسبان او را هل می‌دادند …بدن استخوانی و کوچک او درهم تاشده بود. چهره‌اش درهم‌کشیده شده بود و…بعد افسرنگهبان پیش آمد و با لگدی احمد کاوه را بر زمین انداخت و حالا شلاق روی شکم، سینه و رانش فرود می‌آمد. گلستان،۵۱:۱۳۴۶)
اگرچه این داستان گلستان از بافت بسیار منسجمی برخوردار نیست و به‌گونه‌ای گزارش خطابه وار نزدیک می‌شود اما ترسیم فضای زندان و خود بیان گری درونی زندانیان از واقعیت موجود زمان آن‌قدر قوی و نفس‌گیر است که خواننده معایبش را نادیده می‌گیرد. از طرف دیگر داستان در سال‌های جوانی گلستان نوشته‌شده است.۱۳۲۷
«پاسبان‌ها که لاشه احمد را می‌بردند همه را دنبال هم در فضایی که می‌پنداشت پیش رویش است می‌دید. یا می‌دید و می‌اندیشید. این نمی‌شود که همه خاموش بمانند. اگر قرار بود در برابر بی‌عدالتی سکوت کنی. چرا سروکارت را به زندان انداختی؟ به زندان آمدی چون با بی‌عدالتی همراه نبودی … خاموش نشستن تصمیمی دشوار نبود کاری دشوار بود …امروز در گردش یک‌ساعته عصر در باغچه زندان به دوستانش گفته بود که باید دسته‌جمعی اعتصاب کرد … اما به پیشنهاد او خرده‌ها گرفتند و گفتند این کاری است که صلاح نیست» (همان:۵۲).
یاس و ناامیدی وعدم مقاومت بر زندان سایه می‌افکند و قهرمان داستان ادامه امیال و خواسته‌ها و آرزوهایش را تنها می‌تواند در خیال پی بگیرد و آنگاه‌که خود به‌تنهایی دست به اعتصاب میزند و از کنار درها می‌گذرد و فکر می‌کند زندانیان با او همراه خواهند شد هیچ‌کس نیست.
حس کرد که دنیا پشت سر او مثل کلوخ مضمحل می‌شود … خواست نگاهی به دنبال، به دالان بیفکند. همان چیزی که از تبدیل نفرت به وجود آمده بود در شعورش دمید که نه، بگذار بمانند، بگذار بترسند. (همان:۶۳)
داستان میان دیروز و فردا
شیوه ابراهیم گلستان نگرش به ابعاد موضوع از زاویه‌های مختلف است، او عادتاً با نوع نگاه کردن و تصویر کردنی که به تکنیک سینما نزدیکی‌ها دارد، می‌کوشد حس را به کمک تمثیل، تصویر کند. نثر گلستان گاه با سمبولیسم شاعرانه اما بی‌تکلف و روانی درآمیخته است. او در آثارش گاهی آن‌سوی چهره نسلی را نشان می‌دهد که ما در قصه‌های مشابه فقط در کار سیاست دیده بودیم. (سپانلو ،۷۹:۱۳۷۳)
داستان میان دیروز و فردا در ادامه داستان‌های پیوسته همین مجموعه و باز با موضوع و درون‌مایه ادبیات زندان است و داستان امید و ناامیدی و فضای ترس و وحشت و شکنجه، مهندس و کارگر باهم زندانی‌اند، ناصر و رمضان در کوران شکنجه و تحمل گاه دچار شک و تردید می‌شوند که آیا راه را درست آمده‌اند؟ آیا حرکت از اساس درست بوده است؟ آیا همین یک راه بوده است؟ و همین شک و تردید و دودلی‌ها با خفقان و شکنجه زندانی را فرسوده می‌کند. خواننده و نگارنده این سطور حق هیچ‌گونه قضاوتی را ندارند. مگر آنکه راوی داستان باشند یا در کنار زندانی
«سوت تازیانه سینه همهمه را می‌دراند و نعره‌های خشنی که دشنام می‌داد پست و بلند صداهای دیگر را زنده می‌کرد … از جا برخاست کنار پنجره رفت، دید حیدر و پسرش ایستاده‌اند و مردم در پیاده‌روهای گرد میدان گردآمده‌اند و در گوشه‌ای مهندس جوان افتاده است که پیراهن بر تن ندارد و پشتش خونین است و کسی کنارش نیست و او در تنهایی خود نمی‌جنبید و دید که سرنیزه‌ها میان میدان برق پراکنده‌ای دارند … رمضان باز کنار پنجره رفت. دید که حیدر ایستاده است و پسرش در غلتیده است و دارند او را می‌کوبند و پسرش می‌کوشد از زمین برخیزد و اکنون برخاست و به‌سوی حیدر رفت و پیش از آنکه او را بگیرند خود را بر روی او افکند و پدرش را به زدن گرفت. (گلستان ،۱۱۶:۱۳۴۶)
حیدر زیر شکنجه پسرش را لو داده است. به‌راستی آیا حیدر کم آورده است. یا فشار شکنجه زیاد بوده است. آیا درون او هنوز عذاب و شکنجه وجدان نیست؟ و اگر خواننده به‌جای او بود به راستی چه می‌کرد؟ پیش‌داوری در این امور هیچ‌گاه درست از آب درنمی‌آید و زندان همیشه بر آن است تا آدم را بشکند و از جایی که برایشان عزیز است، عزیزترین است. رمضان مقاومت می‌کند و سبیل‌هایش را می‌سوزانند که برایش عزیز بودند.
بوی موی سوخته از شامه‌اش بیرون نمی‌رفت … بیش از آنکه بخواهد از چنگ این زندان مظلم بگریزد. می‌خواست گریبانش را از دست خودش رها کند. نمی‌خواست کسی بداند سبیل‌هایش را سوزانده‌اند. نمی‌خواست خودش هم بداند اما خودش می‌دانست و این برایش زیاد بود. (همان: ۱۱۹)
مبارزه، جنگیدن، انتخابات، جنگل، منظری از پیروزی و بعد هم شکست و بعد هم آنچه شکست را تحمل‌ناپذیر می‌کند. یاس و ناامیدی و تردید در تشکل دیگر و همه این‌ها بر جان ناصر و رمضان افتاده است.
«پی بردن به ورشکستگی حزب (توده) سبب پوچی و واخوردگی آدم‌های سرگشته داستان‌های گلستان می‌شود. آنان آرمان‌های گذشته خود را نادرست می‌یابند، اما از یافتن مسیر درست هم عاجزند تزلزل آنان به سقوط معنوی می‌انجامد.
…گلستان در داستان ((میان دیروز و فردا)) نشان می‌دهد که استاد توصیف تردیدها و دلهره‌های درونی آدم‌هاست … هریک به‌نوعی احساس از دست رفتگی می‌کنند. رمضان باوجود مقاومت جانانه‌اش وا می‌دهد – ناصر هم ((ابهام در درونش به تلاطم)) می‌افتد. همه در شب تردیدها می‌اندیشند تا در نور روز به نتیجه دلخواهشان برسنداما با همه این‌ها قهرمان داستان امیدش را به‌کلی از دست نمی‌دهد(میر عابدینی ،۲۶۶:۱۳۶۷)
«…و نگاهی به میله‌های زندان افکند که اکنون نور روز میانشان را می‌برید …گفت ((صبح شده و آفتاب هم زده. این هوای اینجاس که انگار همه‌اش ابرِ)) و می‌دانست که بس شهرها و روستاها که اکنون از آفتاب روشن‌شده‌اند.»
(همان: ۱۲۴)
گلستان اگرچه کمتر از درویشیان یا احمد محمود به ادبیات زندان پرداخته است اما نثر فاخر و نگاه موشکافانه سینمایی‌اش عمق فضای زندان و بیرون آن را به تصویر کشیده است. به‌گونه‌ای که انگار مشغول دید ن فیلمی هستی که علی‌رغم تلخی‌هایش دوست نداری به پایان برسد. خرده روایت‌ها و داستان در داستان‌های نویسنده با اشراقی که از جریان‌های سیاسی و تاریخی آن زمان دارد و به عبارتی خود بخشی از آن بوده است بر غنای کار نویسنده می‌افزاید.

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”